جایگزین مسیر

از فقر تا آرزوی داشتن کفش،ادامه مصاحبه پوگبا با تیم لوئیس

by | تیر , ۱۰ , ۱۳۹۶

از فقر تا آرزوی داشتن کفش،ادامه مصاحبه پوگبا با تیم لوئیس

پایگاه هواداران منچستر یونایتد– پوگبا در ادامه مصاحبه با تیم لوئیس درباره زندگی شخصی اش میگوید

میتوانید بخش اول مصاحبه را از اینجا بخوانید

 

روآسیان بری شهری که شما در آن بزرگ شدید(شهری در استان سنه مرن فرانسه) چطور شهری بود؟

من در جایی بزرگ شدم که…شما اسمش را چه میذارید؟ زاغه!
با دوستانم فوتبال بازی میکردم،من واقعا از بچگی عاشق فوتبال بودم و
و تنها هدفم در زندگی، تبدیل شدن به یک بازیکن حرفه ای فوتبال بود،وقتی که شما با تمام وجود یک جفت کفش میخواهید،هر طور شده آنها را بدست می آورید ، هر روز آنها را می پوشید. سپس بعد از مدتی شما از کفش هایتان خسته می شوید. اما شما همیشه باید به یاد داشته باشید که همین کفش ها بود که شما مجبور بودید برای خرید آنها مبارزه کنید و شما آنها را خیلی بد و از ته قلب می خواستید. بنابراین شما باید خودتان باشید – برای لذت بردن از هر لحظه ای که آنها را پوشیدید بنابراین وقتی که فوتبال بازی می کنم، روزهای قدیم را به یاد میآورم و از هر لحظه ای لذت می برم.

شما فقیر بودید؟

فقیر؟ در فرانسه به شرایطی که ما داشتیم فقیر می گفتند ،در آفریقا، به مردمی با همین شرایط ثروتمند می گویند. نمی توانم بگویم من فقیر بودم اما ما همیشه همه چیز را که خواستیم نداشتیم. “

تو با برادران و پسر عمو های خود در یک تخت میخوابیدی!؟

آه، ما سه، چهار و پنج نفر در یک تخت می خوابیدیم. اما بهترین زمان بود، چون همه با هم بودیم، بنابراین خیلی خوب بود. صادقانه بگویم، هرگز شکایت نکردیم چون آب داشتیم، غذا داشتیم. من چند تایی لباس داشتم، حتی اگر نو نبود. من هرگز نمی توانم بگویم که فقیر بودم چون زمانی که دیگر مردم را می بینم فکر می کنم “من ثروتمند بودم”.

مادرت چه کار می کرد؟

“او در یک فروشگاه کار می کرد و همه جا را تمیز میکرد سخت کار می کرد تا از پنج نفر در خانه مراقبت کند، تنها،بدون خانواده ، بنابراین اگر شما باید از پنج بچه به تنهایی مراقبت کنید این آسان نخواهد بود بخصوص برای یک زن ،او زنی قوی بود به همین دلیل است که ما ذهنیتی قوی داریم در این شرایط شما باید قوی باشید. “

اولین چیزی که با اولین حقوقت خریدی چه بود آیا به یاد داری؟

“من همیشه و در تمام عمرم یادم خواهد ماند ،من ۱۸ یا ۱۹ ساله بودم و اولین جفت کفشم را خریدم؛ آنها سفید بودند. دو جفت را خریدم، واقعا یک ماه پس از آن در حال خودم نبودم من خیلی شوکه شده بودم،در گذشته با خود میگفتم گفتم: “من هرگز لووتینز (برند کفش) را نخواهم خرید.” حالا این خنده دار است وقتی که بدانید پول ارزشی ندارد اما زمانی که مردم پول ندارند، کمی عجیب و غریب احساس می کنید. احساس می کنید، “وای، پول زیادی برای یک جفت کفش است”. زندگی سریع می رود، بنابراین کاری را انجام دهید که باعث خوشحالی شما می شود و فقط از زندگی لذت ببرید، اما این بدان معنی نیست که شما کمک به دیگران را فراموش کنید

آیا شما هنوز آن کفش ها را دارید؟

“حدس بزن چه اتفاقی افتاد در ایتالیا ،کفش هایم را دزدیدند
پس خواهش میکنم آقای دزد لطفا کفش ها را بر گردان می توانی آنها را برایم ارسال کنی، لطفا، این برای من بسیار مهم است. بقیه چیزهایی که دزدیدی برای خودت فقط کفش ها را برایم پس بفرست

آیا چیزی به جز فوتبال وجود دارد که دوست داشته باشید؟

“من همیشه مد و فشن را دوست داشتم اما کمتر از قبل به دنبالش میروم،من زمان کمتری برای رفتن به مغازه ها اختصاص میدهم،ترجیح می دهم که در خانه بمانم و استراحت کنم.

وقتی از فرانسه به منچستر آمدی ۱۶ سالت بود این برایت سخت بود؟

“نه، زیبا بود. زبان انگلیسی ، فرهنگ جدید، کشور جدید، دوستان جدید، چالش خوبی بود و من چالش ها را دوست دارم

آیا میتوانستی انگلیسی صحبت کنی؟

“فقط کلمات ساده ” صبح بخیر “،” بعد از ظهر خوب “…” یکی، دو، سه، چهار، پنج … “

آن زمان می توانستی حرف های الکس فرگوسن را بفهمی؟

“نه، نه، نمی توانستم من نمی توانستم حتی با لهجه ی منچستری هم تیمی هایم را بفهمم آنها سریع صحبت می کردند و من میگفتم آهسته صحبت کنید، آهسته صحبت کنید … “من نمی توانستم صحبت کنم. دوستان من همین الان هم به من میخندند آنها می گویند:” اوه، روزهای اولی را که نمی توانستی حرف بزنی را به یاد می آورى؟ حالا از ما هم بهتر حرف می زنی. تو با لهجه منچستری حرف می زنی”. بنابراین کلاً ماجرای خنده داری است.

چرا منچستر را ترک کردی؟

منچستر یونایتد را ترک کردم.چون همه چیز را می خواستم.اگرچه من جوان بودم، احساس می کردم می توانم فیکس بازی کنم و نمی خواستم منتظر بمانم، پس اگر این فرصت در منچستر نبود، در جای دیگری بود، اما در ذهنم می دانستم که این کار تمام نشده است،و ممکن است دوباره برگردم مادرم این را به من گفت: “یک روز دوباره برمی گردی.” و من اینجا هستم!

۰ Comments