جایگزین مسیر

داستان زندگی من، بخش سوم (سرودی برای منچستر) ؛هر دوشنبه با داستان زندگی دیوید بکهام همراه ما باشید

by | تیر , ۱۹ , ۱۳۹۶

داستان زندگی من

پایگاه هواداران منچستریونایتد – سرودی برای منچستر

 

  • هر دو شنبه با داستان زندگی دیوید بکهام به قلم خودش همراه ما باشید

 

 

برای خواندن قسمت قبل اینجا کلیک کنید

دیوید  رابرت جوزف بکهام در دومین روز از ماه می ۱۹۷۵ از پدری منچستری و مادری تاتنهامی به دنیا آمد اما دلباخته ای بود که مسیر شرافت را از شیفتگی پدر به مقدس ترین تیم جهان آموخت، دوران بازی او برای طرفداران یونایتد دورانی سرشار از اشک و لبخند، عشق و نفرت وپیوندی احساسی بود ،پیوندی که در یک جمله خلاصه شد ” من همیشه عاشق یونایتد بوده ام و این چیزی نیست که تغییر کند” هر دو شنبه با داستان زندگی دیوید بکهام برگرفته از کتاب داستان زندگی من همراه ما باشید:

بخش سوم:اریک کانتونا

پایگاه هواداران منچستر یونایتد-داستان زندگی من-بکهام7

 

اریک کانتونا در نوامبر ۱۹۹۲ از لیدز به منچستر منتقل شده بود من چند بازی او را دیده بودم و می دانستم که او بازیکن خوبی است ،ولی وقتی به اولدترافورد آمد آن طور که بود خودش را نشان نداد .

شخصیت بخصوصی داشت هر وقت داخل اتاق می آمد همه جا ساکت می شد . دارای هیبت خاصی بود . در تمام مدت زمانی که با یکدیگر بازی و تمرین می کردیم فکر نمی کنم  با او در مورد فوتبال صحبت کرده با شم . واقعا به جز چند کلمه اینجا و آنجا …

هیچوقت با او در مورد چیزی صحبت نکردم و فکر نمی کنم دیگران هم چنین کاری کرده باشند او در مورد زندگی اش حرف نمی زد . بعد از تمرینها ناپدید می شد و ما پذیرفته بودیم که او زندگی و راه ورسم مخصوص خودش را دارد او کار خود را انجام می داد و برای تمرین می آمد و بعد از تمرین می رفت . نکته جالب این بود که او روی من ، دیگران و کل باشگاه اثر گذاشته بود ما با او حرف نمی زدیم ولی بیشتر اوقات درباره او صحبت می کردیم .
فرگوسن هم به او احترام می گذاشت . یک روز بعد از ظهر در نمایش اول یکی از فیلمهای بت من دعوت شده بودیم و همه فکر می کردیم که لباس یکدست بپوشیم پس همه کراوات مشکی زدیم ولی اریک با لباس سفید و کفش های کتنای قرمز روشن مدل نایک آمد . اریک یک اسثنا بود .
اریک کاملا خاص بود یک روز بعد از ظهر بعد از یک بازی با هم قرار گذاشته بودیم و می خواستیم بیرون برویم قرارمان ساعت ۶ :۴۵ بود . ساعت ۷ بود و فقط اریک نیامده بود . بالاخره آمد گیگز به ساعتش نگاه کرد و خطاب به اریک گفت :‌ساعت ۷ است اریک . اریک مچ دستش را بالا آورد و با اینکه زیباترین ساعت رولکس را به ما نشان می داد به خنده گفت :‌۶:۴۵ و دیگر کسی نتوانست حرفی بزند .
دیدن او در حال تمرین ، آموزش فوتبال بود هر روز بعد از تمرین ، به تنهایی کار می کرد تمرینهای مخصوص به خود مثل ضربات ایستگاهی و آزاد و یا بیشتر اوقات ساده ترین تمرینها را انجام می داد . مثلا توپ را به بالا پرتاب می کرد و وقتی پایین می آمد کنترلش می کرد یا توپ را به دیوار می زد اول با پای راست و بعد با پای چپ . اریک یکی از بهترین بازیکنان اروپا بود او تمرینهایی انجام می داد که وقتی من ۷ ساله بودم با پدرم در پارک چیزلاین می کردم .
اگر یک بازیکن حرفه ای فوتبال باشی باید بیشتر اوقات برای دو بازی در هفته آماده باشی و فرصت زیادی برای اصول اولیه مثل کنترل و شوت کردن نخواهید داشت . پدرم همیشه سعی می کرد به من بفهماند که کنترل توپ مهمریت اصل است . به همین خاطر بود که اریک همیشه این تمرینها را انجام می داد . اگر در کنترل توپ مسلط باشید صعود به مراحل بعدی هم راحت تر می باشد . اریک همیشه بیرون از هتل با خودش تمرین می کرد او بازیکنی بود که سعی می کرد استاندارد هایش را بالا ببرد و به قول فرگوسن الگوی مناسبی برای همه ما بود . ولی به این معنی نبود که از فرگوسن بالتر باشد . او قبل از اینکه به انگلیس بیاید و یا هنگامی که در لیدز بود چنین فکری نمی کرد .
هنگامی که به یونایتد آمد همه چیز عوض شد . او جایی که به آن تعلق داشت و جایگاهیی که فکر می کرد سزاوارش است را پیدا کرد . آنچا او در لباس یونایتد انجام می داد باور نکردنی و تعجب آور یود . سه ماه بعد از آمدن اریک ، منچستر لیگ ۹۲ـ۹۳ را برنده شد و انتظارات باشگاه را پایان بخشید . در فصل بعد هم خیلی کمک کرد تا قهرمانی تکرار شود .
در طول دو فصل قهرمانی بازی نکردم اما وقتی که با هم اریک بازی می کردیم می توانم بگویم اریک عامل اصلی قهرمانی بود . او رهبری می کرد و بقیه پیروی . شخصیت نادری داشت . یک کاپیتان مادرزاد ، نیازی به گفتن چیزی نداشت . صدای اریک وقتی تیم را رهبری می کرد نمیشنیدید فقط حضور وی در زمین با یقه ای باز که حاضر بود تمام دنیا را به مبارزه بطلبد کافی بود .

 

پایگاه هواداران منچستر یونایتد-داستان زندگی من-بکهام8

شاید مردم در مورد اریک انتقاد می کردند ولی ما مدیون زحمات او بودیم و از او خیلی چیزها یاد گرفتیم . پس چگونه می توان از او انتقاد کنم ؟ او همیشه پایبند به تعهدات خود و مشتاق پیروزی بود .
یک شب اریک در سل هورست پارک با تماشاگران درگیر شد من در بین تماشاچیان بودم و بازی را به خوبی به یاد می آورم . اریک پس از تکلی روی ریچارد شاو از بازی اخراج شد و وقتی داشت از خط کناره زمین رد می شد یکی از تماشاچیان با سخنانش او را تحریک نمود . اریک هم با او درگیر شد تمام اتفاقات در عرض چند ثانیه رخ داد و ، اریک را فوری به رختکن بردند . به نظر من واکنش او غریزی و طبیعی بود . هر کس که با چندین بدرفتاری مواجه شود همین واکنش را نشان می دهد .
نمیگویم کار اریک درست بود اما قبول کنید که در هر وضعیتی اگر کسی سر شما داد بکشد و شما اینگونه با او برخورد نکنید جای تعجب است .

بعد از بازی در رختکن جنجالی بر پا نبود . کاملا ساکت بودیم فقط فرگوسن گفت که هیچ کس نباید با رسانه ها صحبت کند . به وضوح نمی دانستیم چه عاقبتی برای اریک رقم خورده است . اریک به مدت ۸ ماه از فوتبال محروم شد . آن فصل را بدون برنده شدن به پایان رساندیم . حالا دیگران می توانستند بفهمند که از دست دادن اریک چه تاثیری بر تیم دارد . اریک برای چند هفته به خانه اش در فرانسه رفت و واز وقتی که برگشت هر چند نمی توانست بازی کند ولی تمریناتش را ادامه می داد . اریک پس از گذراندن دوره تعلیق برگشت و همه چیز را دوباره ساخت و مطمئنم بدون او نمی توانستیم کار زیادی انجام دهیم . وقتی فکر می کنم می بینم در آن سالها خیلی پیشرفت کردم مثلا توانستم برای خود خانه ای پیدا کنم .

 

رایان گیگز به خانه ای در ورسلی رفته بودو به من گفت یک خانه سه طبقه دیگر در نزدیکی خانه اوست . عالی بود چون ورسلی محلی زیبا و آىام بود . خانه تقریبا نو بود و فقط ۱۰ دقیقه تا محل تمرین فاصله داشت . حالا دیگر دلیلی برای دیر رسیدن نداشتم .
من در شهرکی در حومه لندن در خانه ای به اندازه پنج نفر بزرگ شده بودم . حالا یک مرد مجرد تنها در خانه ای بزرگ با سیستم صوتی و تصریفی پیشرفته و یک شومینه بزرگ بودم . در طبقه بالا اتاق خواب بزرگی وجود داشت . کمد های دیواری زیادی در اتاق بود . یک دکمه را فشار می دادی و تلویزیون بالا می آمد دوستم هم در خانه کناری زندگی می کرد ، دیگر چه می خواستم .

رایان فرد مهمی برای یونایتد بود او فقط یک سال از من بزرگتر بود در جام جهانی جوانان هم بازی بودیم ولی به نظر می رسید وقتی من به منچستر آمدم او یک ستاره بود .
وقتی ۱۸ ساله بودم او عضو تیم بزرگسالان بود او قهرمانی برای جوانترها بود وقتی با هم همسایه شدیم توانستم او و دوستانش را بیشتر بشناسم . من ورایان بیش از پیش با هم دوست شدیم . او هنوز از کسانی است که به تنهایی می تواند برنده شود . او کسی است که دیگران دوست ندارند مقابلش بازی کنند . او همیشه یکی از بهترینهای منچستر است .
فکر میکنم بیشتر جوانهای هم سن من در آن زمان غذا را در رستورانها می خورند و همیشه به دنبال فردی بودند که خانه شان را تمیز کند . ولی من همیشه یک خانه دار بودم . حتی هنگامی که نوجوان بودم ، یادم می آید یکشنبه ها صبح زود از خواب بیدار می شدم و برای پدر و مادرم صبحانه درست می کردم ، نه به این خاطر که مجبور بودم نه ، آشپزی کاری است که به آن علاقه دارم و از آن لذت می برم . ولی همیشه یک غذا می پختم جوجه کباب . هنگامی که مادر و پدرم به خانه ام می آمدند و برایشان غذا پختم خیلی تعجب کردند چون دوباره جوجه کباب درست کردم . آنچه می خوردیم برایمان مهم نبود چیزی که باعث غرورم بود این بود که توانستم مادر و پدرم را به خانه خودم دعوت کنم و فکر می کنم آنها نیز احساس من را داشتند . نکته مهمتر این بود که می توانستم با اتومبیل خودم آنها را برسانم . مثل همه پسر بچه ها وقتی به فوتبال فکر نمی کردم به ماشین فکر می کردم به فکر افتادم که یک پورشه بخرم . وقتی در امتحان منچستر پذیرفته شدم . فورد اسکورت قدیمی رایان را خریدم یک ماشین سه دره قرمز با سرویس گارانتی و به قیمت ۶ هزار پوند .

وقتی با دیانا بیرون می رفتم مجبور شدم اتومبیلی کم ظریف تر بخرم پس یک گلف نو خریدم . بچه های تیم بخاطر شماره پلاک ماشین سر به سرم می گذاشتند چون شماره پلاک آن m13eks بود که اگر لغاتش را کمی بهم می چسباندم به صورت mbecks در می آمد . فکر می کنم بیشتر بچه ها این موضوع را فراموش کرده باشند ولی فکر نمی کنم اولین اتومبیلم را هرگز فراموش کنند
در آن زمان یونایتد با شرکت هوندا قراردادی بسته بود که به هر بازیکن جوانی که بیست بازی در تیم بزرگسالان انجام دهد یک اتومبیل هوندا مدل پریلود می دادند . گری و فیلیپ اتومبیل های خود را گرفتند وقتی نوبت به من رسید خیلی دقت کردم وخیلی وسواس به خرج دادم تا اتومبیل دلخواهم را بدست آورم . یک اتومبیل به رنگ خاکستری تیره انتخاب کردم . هزینه های اضافی برای روکش چرم صندلی و یک دستگاه پخش cd و چرخ های پهن تر انتخاب پرداختم ولی واقعا اتومبیل من با بقیه متفاوت بود و خیلی دوستش داشتم چون همان چیزی بود که می خواستم . روی ماشینم خیلی حساس بودم . یک روز بعد از تمرین دیوید می خواست سوار شود چون یک نفر روی صندلی جلو نشسته بود او را سوار نکردم .

او به خاطر این موضوع از من ناراحت شد و گفت چون صندلی های ماشینت چرمی است نمیگذاری سوار شوم . در کمتر از نیم ساعت همه باشگاه از این موضوع مطلع شدند و سالها طول کشید تا یادشان برود . همیشه باید نسبت به اعمال و رفتارت دقت کنی چون اگر دیگران نقاط ضعفت را پیدا کنند رهایت نمی کنند . خصلتی دارم که اگر کسی مرا به درستی نشناسد ، آنرا ناپسند می پندارد و آن جدیت ودقت نسبت به چیز هایی است که علاقه دارم وبرایم باارزشند . علاوه بر این جدیت ودقت ، نسبت به نگهداری اموالم نیز خیلی حساسم . مادرم می گوید که وقتی از مدرسه بر می گشتم اول لباسم را عوض می کردم و بعد برای بازی بیرون میرفتم . اوایل که به منچستر آمده بودم بیشتر بچه ها در مورد اخلاق و رفتار من مجاب نشده بودند و شاید برایشان عجیب بنظر می رسید . ولی واقعا این که کسی نسبت به اموالش حساس است دلیل بر ضعف وی نیست .
دوستان و هم تیمی هایم مثل خانواده ام می دانند که من علایق و سلایق خاص خود را دارم و تا بتوانم به میل خودم رفتار می کنم . من شعاری دارم :”دانستن آنچا می خواهی و حفظ آنچه دوست داری بخش مهمی از وجودت است.”
هر آنچا در اولدترافورد برایمان اتفاق می افتاد برایمان تجربه بود . هر روز صبح از خواب برمی خواستم و به محل تمرین می رفتم . در پارکینگ ورزشگاه محل مخصوص به خود را داشتم که حروف اول نام و نام خانوادگی ام در آن نوشته شده بود همیشه آرزو داشتم که یکی از جایگاههای خاص در پارکینگ اسم من نوشته شود و حالا به این آرزو رسیده بودم .
من از اینکه هر روز با اریک تمرین می کردم خیلی هیجان زده بودم . ما بدون او در فصل ۹۵ـ۹۶ شروع خوبی داشتیم اما بازگشت کاپیتان برایمان خیلی با ارزش بود . در مورد دیگر بازیکنان نمی دانم ، ولی من هر وقت که او را در رختکن می دیدم به کارهای او دقت می کردم و سعی می کردم دقیقا کارهایش را در نظر بگیرم که چگونه برای مسابقه آماده می شود و یا چه کار می کند .

به موضوعات دیگر اهمیتی نمی دادم . من همیشه یک طرفدار منچستر بوده و هستم وقتی برای اولین بار در نوجوانی وارد رختکن منچستر شدم از دیگران خواستم نشانم بدهند که برایان رابسون کجا می نشیند و در همان جا نشستم در مورد اریک هم همین طور بود معمولا قبل از مسابقه در رختکن کنار او می نشستم در آن فصل ، بازی های خوبی داشتیم . یک شب در اولدترافورد در بازی با تیم بولتون سه بر صفر بردیم . که نتیجه می توناست حتی ده بر صفر هم باشد . پل اسکولز دو گل زد و یکی هم رایان گیگز . همیشه اریک در قلب بازی بود و نقش فرمانده را ایفا می کرد .
بعد از کریسمس ، بازیها را به طور پیاپی و با نتیجه ۱ بر صفر بردیم . حتی هواداران نیاز به چک کردن زننده گل نداشتند چون اریک همیشه گل می زد . یادم می آید در بازی با کوبیز پارک رنجرز ابتدا یک گل عقب بودیم . زمان در حال اتمام بود وهوداران واقعا ناراحت بودند ناگهان اریک صاحب موقعیتی شد و گل تساوی را به ثمر رساند . نتایجی مثل این می توانند تمام فصل را تغییر دهند .

 

پایگاه هواداران منچستر یونایتد-داستان زندگی من-بکهام9
در طول آن فصل ، ماهها تیم نیوکاسل که ۱۲ امتیاز از ما بیشتر داشت و در صدر جدول بود دنبال می کردیم در دیدار با ایت تیم ۱ بر صفر آنها را شکست دادیم . و اریک باز هم زننده گل بود . در آن وقت فهمیدیم که می توانیم ، می توانیم صدر جدول را از آن خود کنیم . بالاخره در بازی با ناتیگهام فارست ۵ بر صفر آنها را بردیم . من ۲ گل زدم . در یک صحنه اریک توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد اما توپ بلوکه شد من هم در بازگشت با ضربه سر آنرا وارد دروازه کرده وگل دوم در محوطه جریمه توپ را به خوبی دریافت کردم اندکی چرخیدم و توپ را با ضربه شوت کردم که توپ از زیر دست دروازه بان رد شد .
در پایان برای قهرمانی باید بازی فینال در میدلزبرو را می بردیم ولی در آن شب همه چه بازیکنان و چه هواداران مطمئن بودند که قهرمان می شویم .
ما تمرین می کردیم و خود را برای مسابقات آماده می کردیم . نمی دانستیم آیا هدف من بازی در تیم منچستر بود یا قهرمانی در لیگ برتر ؟ اوضاع روز به روز بهتر شد هدف تیم فقط قهرمانی در لیگ برتر نبود . بازی مقابل مارک هیوز فرصتی برایم بود ، در بازی مقابل چلسی در بازی نیمه نهایی مارک در ترکیب تیم بود . آیا این واقعا فرصتی برایم بود ؟‌خیلی هیجان زده بودم . با مارک رابطه ای دوستانه دارم . و حتی گیگ همسر او سه فرزندش که بهترین و مودبترین بچه هایی هستند که تا به حال دیده ام را ملاقات کرده ام . را ملاقات کرده ام . همیشه به ویکتوریا می گفتم آرزو دارم فرزندانمان مثل فرزندان مارک باشند . البته برای مارک در بازی ، داشتن روابط دوستانه هیچ اثری نداشت . اگر او باید به من ضربه می زد ، این کار را می کرد . او از آن دست بازیکنانی است که رفتارشان در بیرون و داخل زمین فرق می کند . مارک در زمین برای بدست آوردن توپ با همه می جنگید به مین دلیل هواردان و بازیکنان او را خیلی دوست داشتند . در بعضی بازیها در برابر تمام تیم می ایستاد .
در دیدار مقابل چلسی ، ابتدا رود گولیت یک گل زد . سپس اندی کول گل تساوی را زد اما در نیمه دوم یکی از مدافعین آنها به نام گریک بارلی یک پاس اشتباه داد . استیو بروس از روی نیمکت فریاد زد : برو ، دیوید ! من نیز به طرف توپ رفتم . توپ را دریافت کردم دروازه بان کمی جلو آمد من هم از او گذشتم و توپ را به گوشه دروازه و دور از دستان دروازه بان فرستادم و گل پیروزی را زدم خیلی خیلی خوشحال بودم با مشتهای گره کرده بالا پریدم طوری که حس کردم سقف جایگاه را لمس کرده ام . این گل من بود که ما را به بازی ویمبلی رساند و برای حفظ آن خیلی تلاش کردیم . مادر و پدرم در جایگاه بودند به آنها نگاه کردم وحس کردم اشکهایم مثل چشمه ای در وجودم می جوشند . خاطرات زیادی از ویمبلی داشتم. با پدر برای تماشای یاازیها رفته بودیم من ۷ ساله بودم و چون قدم کوتاه بود نمی توانستم بازی را ببینم به همین دلیل روی صندلی ایستادم و بازی را تماشا می کردم . پدر گفت :‌ که بهتر است بنشینم اما گوش نکردم ، ناگهان صندلی به عقب رفت و افتادم و دو تا دندانهای جلویم شکست . همه جا پر از خون شده بود پدر مجبور شد مرا به خانه برگرداند .

ویبملی همیشه یادآور فیتنال جام فدراسیون بود . در سال ۱۹۹۰ در بازی با کریستال پالاس ۳ـ۳ بود . یان رایت وارد زمین شد و نتیجه بازی را به نفه آنها تغییر داد . چون زمان مدرسه ها بود نمی توانستیم به ورزشگاه برویم ولی یادم هست وقتی لی مارتین گل زد از خوشحالی بالا پایین پریدم و می رقصیدم . هر وقت تیم یونایتد برنده می شدبه پنجره اتاقم پرچمی آویزان می کردم و عکس برایان ریبس را نزدیک آن می زدم تا هر کسی از خیابان رد می شود بفهمد که من طرفدار یونایتد هستم . نمی دانم چه کسی برای اولین بار این را گفت ولی حرفش صحت دارد ، او گفت ، بچه ها فقط طرفدار تیمی که قهرمان لیگ می شود نیستند . هر پسر بچه ای رویای قهرمانی جام فدراسیون فوتبال را دارد و.من می دانستم روزی این رویاییم یه حقیقت می پیوندد .

 

۰ Comments