جایگزین مسیر

هر چهارشنبه با زندگی سر الکس فرگوسن همراه ما باشید

by | تیر , ۷ , ۱۳۹۶

هر چهارشنبه با زندگی سر الکس فرگوسن همراه ما باشید

پایگاه هواداران منچستر-هر چهارشنبه با زندگینامه سر الکس فرگوسن از زبان خودش همراه ما باشید

بخش اول 

وقتی به سمت اتوبوس تیم می رفتم می خواستم از این لحظات آخر هم تا جای ممکن استفاده کنم. البته
رهاکردن فوتبال و این دنیای هیجان انگیز برای من مشکل نبود چون می دانستم دیگر وقتش فرا رسیده
است. شب قبل از بازی، بازیکنان به من گفته بودند که یک متن برای قدردانی از من آماده کرده اند.

بهترین هدیه آنها یک ساعت رولکس ۱۹۴۱ بود؛ سال تولد من. ساعت روی ۳.۰۳ دقیقه بعد از ظهر تنظیم شده بود لحظه ای که من به دنیا آمدم. ۳۱ دسامبر ۱۹۴۱ در گالسکو. و البته یک آلبوم از عکس های من در
طول دوران کاری ام در منچستریونایتد به همراه عکس باز یکنان و خانواده ام. ریو فردیناند عاشق ساعت های مچی است و ایده هدیه اصلی هم متعلق به او بود.
وقتی هدیه ها را گرفتم و صدای تشویق بچه ها همه فضای رختکن را پر کرد من نگاهی در چهره بعضی از بازیکنان دیدم که جالب بود. آنها نمی دانستند چطور باید رفتار کنند چون من همیشه آنجا بودم، پیش آنها!
بعضی از آنها ۲۰ سال با من کار کرده بودند. شاید آنها از خود می پرسیدند: “حالا چه می شود؟” بعضی از بازیکنانم با هیچ سرمربی جز من کار نکرده بودند!

پایگاه هواداران منچستریونایتد- هر چهارشنبه با زندگی سر الکس فرگوسن همراه ما باشید-فرگوسن
به قبل تر برمی گردم: ما هنوز یک بازی دیگر داشتیم و من می خواستم همه چیز به خوبی پیش برود. ما در نیم ساعت اول سه گل زدیم اما وست بروم اصالا نمی خواست بازی آخر من آسان تمام شود. اولین گل منچستریونایتد در دوران حضور من توسط جان سایوبیک به ثمر

رسید؛ در ۲۲ نوامبر ۱۹۸۶. گل آخر دوران من در منچستر را هم خاویر هرناندز زد در ۱۹ می ۲۰۱۳. وقتی بازی ۲-۵ بود ما می توانستیم گلهای دیگری هم به ثمر برسانیم ولی نشد.و وقتی بازی ۵-۵ شد آنها فرصت های گل بیشتری داشتند می توانستند بازی را ببرند اما باز هم نشد. از نظر دفاعی ما واقعا ضعیف کار کردیم.

وست بروم در ۵ دقیقه سه گل وارد دروازه ما کرد. روملو لوکاکو هم در برابر ما هت تریک کرد. بعد از بازی فضای رختکن خوب بود. وقتی داور سوت پایان بازی را به صدا درآورد ما در زمین بازی ماندیم و برای طرفداران یونایتد دست تکان دادیم. گیگز مرا جلوتر هل داد و همه بازیکنان پشت سر من شروع کردند به تشویق من!

در برابر تابلویی بودم از چهره های شاد. طرفداران ما تمام طول بازی در ورزشگاهخواندند و فریاد زدند و تشویق کردند؛ واقعا فضای فوق العاده ای بود. خوشحال می شدم ۲-۵ پیروز شویماما تا اندازه ای نتیجه ۵-۵ هم معنادار بود. اولین ۵-۵ تاریخ لیگ برتر و البته دوران مربیگری من! آخرین۹۰دقیقه من در دنیای فوتبال هم خاطره انگیز شد. 

وقتی به منچستر بازگشتیم سیلی از پیام های مختلف به دفترم سرازیر شده بود. همه جا پر بود از هدیه و گل! باشگاه رئال مادرید هم یک هدیه زیبا برایم ارسال کرده بود: یک تندیس نقره ای از ال پالزا ده سیبلز.
این میدان معروف در مادرید یک فواره بزرگ دارد و رئالی ها هر بار که در لیگ قهرمان شدند آنجا جشن می گیرند. فلورنتینو پرز، رئیس رئال هم نامه ای زیبا برای من نوشته بود. یک هدیه زیبای دیگر هم از
باشگاه آژاکس آمستردام رسیده بود. و ادوین فن درسار عزیز هم هدیه ای جداگانه فرستاده بود. مشاورم لین هر بار که وارد دفتر می شد با چندین نامه و هدیه می آمد!

پایگاه هواداران منچستریونایتد-هر چهارشنبه با زندگی سر الکس فرگوسن همراه ما باشید-فرگوسن اولدترافورد

آخر هفته قبل که در زمین خودمان با سوانسی بازی کردیم آخرین بازی من در اولدترافورد بود.من نمی دانستم چه چیزی در انتظار من است. فقط می دانستم در آخر با تونل افتخار بازیکنان و تشویق طرفداران بدرقه خواهم شد. آن هفته شلوغ و پرسر و صدا گذشته بود. من برای دوستان، بازیکنان تیم، کارکنان باشگاه و افراد خانواده ام توضیح دادم که می خواهم صفحه ای نو در زندگی ام باز کنم.

(دانه های این درخت تصمیم به بازنشستگی) در زمستان ۲۰۱۲ کاشته شدند. در دوران کریسمس که بازی های سخت و پرفشاری در لیگ داشتیم من به این فکر کردم که باید بازنشسته شوم.
(کتی همسرم)از من پرسید چرا؟ و من جواب دادم: فصل پیش که در ثانیه های آخر بازی آخرمان در لیگ، قهرمانی را از دست دادم تجربه تلخی بود(منچسترسیتی به لطف تفاضل گل بهتر قهرمان شد). دیگر نمی
توانم چنین تجربه تلخی را تحمل کنم. حالا می خواهم در آخرین سال حضورم، لیگ برتر را دوباره فتح کنم و به فینال لیگ قهرمانان اروپا یا جام حذفی برسم. پایانی بزرگ برای دوران مربیگری من.
بریژیت، خواهر کتی در اکتبر همان سال فوت کرده بود و همسرم سعی می کرد با این فقدان بزرگ کنار بیاید. او هم پذیرفت که تصمیم من درست است. او می گفت اگر بخواهم به کارهای دیگری غیر از فوتبال
برسم باید به اندازه کافی جوان باشم! من هم قصد داشتم در ۳۱ مارس به باشگاه اعالم کنم که می خواهم در پایان فصل بازنشسته شوم.
اما قبل از آن، اتفاقا دیوید گیل در یکی از یکشنبه های ماه فوریه به من زنگ زد و از من پرسید وقت دارم تا در منزل کمی با هم صحبت کنیم یا نه. یکشنبه عصر؟ عجیب بود. با خودم گفتم حتما او هم می خواهد از
پست مدیریت ارشد باشگاه استعفا کند. البته کتی گفت: “شاید آنها می خواهند اخراجت کنند!”

اما حدس من درست بود. دیوید می خواست در پایان فصل استعفا کند. من هم گفتم: لعنتی من هم می خواهم استعفا کنم.
عجب تصادفی!
چند روز بعد دیوید به من اطلاع داد که گلیزرها می خواهند با من صحبت کنند.

وقتی جوئل گلیزر به من زنگ زد برای او توضیح دادم که تصمیم من به استعفای دیوید ربطی ندارد. من گفتم که در دوران بازی
های کریسمس به این نتیجه رسیده ام. دلایلم را کامل شرح دادم. مرگ بریژیت در اکتبر، زندگی همه ما را منقلب کرده بود. کتی احساس تنهایی می کرد. جوئل هم حرف های مرا درک کرد و قرار شد در نیویورک با
هم دیدار کنیم. او باز هم سعی کرد مرا از بازنشستگی منصرف کند. من هم از تالش او برای متقاعد کردنم به بازگشت، تشکرکردم و البته از حمایتی که در این سال ها از من و برنامه هایم کرده بود. او هم عملکردمن در باشگاه را ستایش کرد.
سپس بحث در این مورد آغاز شد که چه کسی می تواند جانشین من باشد. من فقط یک اسم در ذهن داشتم: دیوید مویس.

برای صحبت در این مورد با دیوید در منزلم قرار گذاشتم. گلیزرها می خواستند مطمئن باشند فاصله بین اعالم خبر بازنشستگی من و خبر ورود مویس طولانی نشود. آنها می خواستند همه چیز طی چند روز نهایی شود
دیوید هم صاحب همین ویژگی هاست. من پس زمینه خانوادگی او را هم می دانستم. پدر او یک مربی دردرامچاپل بود که روزگاری من هم در آن تیم بازی کردم. آنها خانواده دوست داشتنی هستند. نمی خواهم بگویم خانواده مویس در انتخابش نقش داشت ولی به هرحال چنین ویژگی هایی برای مردی که می خواهد مسئولیتی سنگین برعهده گیرد مهم است. من درامچاپل را در سال ۱۹۵۷ ترک کردم وقتی پدر دیوید
مویس یک مرد جوان بود! بنابراین ما آشنایی قبلی با هم نداشتیم. ولی من دورادور خانواده آنها را می شناختم.
گلیزرها هم دیوید را می پسندیدند. آنها هم تحت تاثیر عملکرد او در اوتون قرار گرفته بودند. مهم ترین ویژگی او رک بودن است. او همیشه در مورد خودش رک و روراست حرف می زند. و من نمی خواستم دیگر
در دنیای فوتبال فعالیت کنم. بعد از ۱۹ سال مربیگری دیگر چرا باید ادامه دهم؟ من می خواستم این بخش از زندگی ام را پشت سر بگذارم. دیوید هم در پذیرش شرایط ما مشکلی نداشت. او در اورتون سال
های درخشانی داشت.
من به خودم می گفتم هیچ حسرتی از بازنشسنگی در دلم باقی نخواهد ماند. این حس حالا هم تغییر نکرده است. در هفتادسالگی به سادگی انرژی جسمانی و ذهنی شما دچار رکود می شود. ولی من از لحظه ای که
بازنشسته شدم بیشتر درگیر شدم! حالا باید پروژه هایی در آمریکا و سایر نقاط جهان آغاز کنم.

من همیشه دنبال چالش های نو بوده ام.
سخت ترین کار ممکن در آن روزها، اطلاع دادن خبر بازنشستگی ام به کارکنان باشگاه در کرینگتون بود. و البته تیم تمرینی مان. من تمام دلایل را توضیح دادم و از مرگ بریژیت گفتم. نگاه پر از غم آنها واقعا مرا
تحت تاثیر قرار داد. یک روز قبل از اعالم رسمی خبر، شایعات مختلفی منتشر شده بود. من هنوز با مارتین (برادرم)صحبت نکرده بودم. قضیه حساس شده بود چون سهام منچستریونایتد در بازار بورس نیویورک عرضه شده و این خبر می توانست پیامدهای منفی در پی داشته باشد.
صبح چهارشنبه ۹ می من تمام کارکنان تیم فوتبال باشگاه را در اتاق تحلیل ویدیویی باشگاه جمع کردم.
بازیکنان هم در رختکن بودند. وقتی وارد رختکن شدم تا خبر را شخصا به بازیکنان بدهم وب سایت باشگاه
خبر رسمی را منتشر کرد. در رختکن هیچ کس حق ندارد از موبایل استفاده کند. من هم نمی خواستم قبل از آن که با تک تک افراد صحبت کنم، آنها از خبر رفتن من مطلع شوند و فرصتی برای صحبت در این
مورد وجود داشته باشد. اما شایعات مختلف آن چند روز نشان می داد خبر بزرگی در راه است. من به بازیکنان گفتم: امیدوارم شما را ناراحت نکرده باشم. شاید وقتی به این باشگاه منتقل شدید فکر می
کردید من همچنان به کار در اولدترافورد ادامه خواهم داد. (به عنوان مثال من به فن پرسی و کاگاوا گفته بودم به این زودی ها بازنشسته نمی شوم. این حرف در آن دوران طبیعی بود ولی خوب بعدا شرایطی ایجاد
شد که تصمیم به خداحافظی گرفتم.)در ادامه گفتم: شرایط تغییر کرده. خواهر همسرم فوت کرده و زندگی خانوادگی ما دچار تغییر بزرگی شده. و البته من می خواهم با برد و در اوج خداحافظی کنم.برخی از بازیکنان شوکه شده بودند. من به آنها دلداری دادم و گفتم پنجشنبه دوباره همدیگر را مالقات می کنیم. بقیه روز چهارشنبه را به همه آنها مرخصی دادم تا به چستر بروند. آنها می دانستند این هم بخشی از نقشه من برای خداحافظی است. 

سپس از پله ها بالا رفتم و وارد بخش مدیریت باشگاه شدم. با همه کارکنان صحبت کردم و همه چیز روشن شد. آنها مرا تشویق کردند و چند نفری به شوخی گفتند: “خوشحالیم بالاخره از شرت خالص شدیم!” ….

بر گرفته از کتاب زندگی من ،نوشته الکس فرگوسن ترجمه یاسین قاسمی

۰ Comments