پایگاه هوادران منچستریونایتد در ایران – اختصاصی
بخش اول
برمیگردیم به یک روز نحس زمستانی در سال ۱۹۵۸ ، در آن سمت رود راین ، جایی که ۱۵ سال پیش از آن در بحبوحه جنگ جهانی دوم ، ستاره های نیروی هوایی بریتانیا ، یک به یک ، به همراه هواپیما هایشان ، تلف میشدند .
اما اینبار حرفی از جنگ و خونریزی و سقوط اسپیت فایر ها نبود . اینبار ستاره هایی ، نه از جنس فلز روی کت نظامی ، بلکه از جنس عشق و شور به فوتبال ، باید در این سرزمین نحس ، می سوختند ! چگونه میشود که ۸ تا از بهترین دوست های خود را به راحتی از دست بدهید و هنوز هم بتوانید سر پا بایستید ؟ چگونه می شود پسران خود را ببینید که زنده زنده در آتش می سوزند و شما هیچ کاری نمی توانید انجام دهید ؟
برای این جوانان ۲۰-۳۰ ساله به تازگی زندگی رنگ پیدا کرده بود . قله ها آنان را صدا می زدند . تنها کاری که به آن علاقه داشتند ، فوتبال بود و فوتبال . و چه زبیا بهترین هایشان را در روز مسابقه به نمایش میگذاشتند !
حتی رئیس ، که خود ، آنها را به این مرحله از رشد و کمال رسانده بود هم ، فکر نمیکرد که بتواند اینگونه از آنها ، نه تنها بازیکنان خوب ، بلکه دوستان و انسانهای خوبی بسازد .
بخش دوم
همه چیز تمام شده به نظر می آید . در نگاه یک رهگذر ، این یک پرواز ناموفق بود . ولی در چشم هواداران فوتبال ، پایانی بر آغاز سلطنت نسل طلایی یونایتد در فوتبال جهان . یک تراژدی وحشتناک!
تیم برای اینکه بتواند هم در مسابقات لیگ حضور داشته باشد و هم در مسابقات اروپایی ، مجبور بود که هواپیمایی اجاره اختصاصی تیم بکند . آن هواپیمای اجاره ای لعنتی …
یک مدل AS-57 فرسوده که برای بلند شدن ، دچار مشکل شد . گل و لای و برفی هم که بر روی باند فرودگاه وجود داشت ، مزید بر علت شد تا یک فاجعه کامل رخ بدهد . فاجعه ای که ، ۸ تا از بهترین بازیکنان فوتبال و البته محبوب ترینشان را از ملت بریتانیای کبیر گرفت .
گل های یونایتد ، یک به یک پرپر میشدند و بازماندگان فقط باید تحمل میکردند . چگونه میشد که زن های بیوه شده و بچه های یتیم را ببینی و افسوس نخوری ؟!
بخش سوم
تنها یک امید وجود داشت ! حضور یکی از بهترین مربیان تاریخ ، بر روی نیمکت سیمرغ برخواسته از خاکستر ! این امید هم داشت تبدیل به تنها یک آرزو میشد . زمانی که باسبی را غسل تعمید می دادند ، کسی فکر نمیکرد که او دوباره به نیمکت شیطاین ، بازخواهد گشت .
تمام این شکوه یونایتد را باید مدیون یکی از برترین تمرین دهنده ها و مربیان تاریخ باشیم . جیمی مورفی . او از غافله مرگ ، جا مانده بود تا تیم ملی کشورش ، ولز را به مسیر جام جهانی هدایت کند . کسی که اگر نبود ، یونایتد پس از آن اتفاق لعنتی ، حقیقتا پایان می یافت . کسی که مدیران یونایتد را قانع کرد که تیم را منحل نکنند .
ققنوس های از خاکستر برخاسته ، باید پس از آن فاجعه غم انگیز ، به مصاف تیم های مختلفی ، در لیگ قهرمانان اروپا ، جام حذفی و لیگ انگلستان میرفتند . یونایتد پیش از آن لعنتی ، قهرمانی تمامی این مسابقات را در مشت خودش می دید ولی در نیمه نهایی لیگ قهرمانان اروپا به آ.ث. میلان و در فینال جام حذفی به بولتون واندرز باخت و در لیگ نیز دوم شد .
بخش چهارم
از تیم اصلی ، تنها هری گرگ و سر بابی چارلتون باقی مانده بودند . بابی چارلتونی که دیگر لبخندی بر لبهایش دیده نشده . وقتی همه میخندیدند ، او به یاد رفیقانش گریه میکرده . در قهرمانی اروپا در ۱۹۶۸ ، قهرمانی انگلیس در ۱۹۶۶ ، قهرمانی جام حذفی در سال ۱۹۶۴ و … .
گویی دیگر نمی تواند صحنه های مرگ دوستانش را جلوی چشمانش از یاد ببرد . شاید این دلیلی باشد که او پس از این حادثه ، به زادگاهش برگشت و هیچ علاقه ای به ادامه فوتبالش نداشت . برادرش جکی درباره او میگوید : ” گاهی فکر میکردم بابی تمام سنگینی دنیا را بر روی دوشش حس میکند . واقعا شانه های بابی تا چه اندازه تحمل سنگینی بار مسئولیت را داشت ؟ نمی دانم ! ”
روز بعد از این فاحعه ، در بیمارستان از خواب بر میخیزد . از هم اتاقیش میخواهد که نام کشته شدگان را بخواند . پس از آن ناگهان فریاد میزند :
دوستم من را برای شام کریسمس دعوت کرده . اما الآن سررشته امور رو از دست داده ام و نمیدانم که فردا در کدام جهنمی خواهم بود .
او در رابطه با فراموش کنندگان این حادثه میگوید :
از افرادی که سالگرد این فاجعه را از یاد می برند ، متنفرم . مردم باید عزاداری کنند . بهترین تیم کشور نابود شده بود . مردم نمی فهمند که دانکن ادواردز چقدر دوست داشتنی بود . از هر کسی که استعداد های طلایی ما را فراموش کرده ، متنفرم !
او دائما از خود می پرسید چرا من باید زنده میماندم . این سوال ، تبدیل به مسئله اصلی زندگی او شده بود . به حدی که روح و روان او را مورد هدف قرار داده بود . او از معجزه زنده ماندنش لذت نمی برد .
بخش پایانی
آن اتفاق لعنتی ، باعث شده است که هواداران یونایتد ، به تیمشان ، به تاریخشان ، به اسطوره هایشان و تمامی جنبه های کمال تیمشان افتخار کنند .
یونایتد یک باشگاه نیست . یک فرهنگ غنی ، به همراه تاریخی غرور آفرین است !
یونایتد را به خاطر قهرمانی هایش دوست نداریم . یونایتد را به خاطر سر الکس فرگوسن دوست نداریم . یونایتد را به خاطر ستاره هایش دوست نداریم . یونایتد را به خاطر چیز های جزئیش دوست نداریم . به خاطر برد هایش دوستش نداریم . با هر بار باختش ، برای ما دوست داشتنی تر می شود . گویی سرنوشت یک یونایتدی ، تا ابد به این فرهنگ گره خورده .
یونایتد را به خاطر خودش دوست داریم و دوست خواهیم داشت .
۰ Comments