- پایگاه هواداران منچستر یونایتد- هر دو شنبه با داستان زندگی دیوید بکهام به قلم خودش همراه ما باشید
دیوید رابرت جوزف بکهام در دومین روز از ماه می ۱۹۷۵ از پدری منچستری و مادری تاتنهامی به دنیا آمد اما دلباخته ای بود که مسیر شرافت را از شیفتگی پدر به مقدس ترین تیم جهان آموخت، دوران بازی او برای طرفداران یونایتد دورانی سرشار از اشک و لبخند، عشق و نفرت وپیوندی احساسی بود ،پیوندی که در یک جمله خلاصه شد ” من همیشه عاشق یونایتد بوده ام و این چیزی نیست که تغییر کند” هر سه شنبه با داستان زندگی دیوید بکهام برگرفته از کتاب داستان زندگی من همراه ما باشید:
بخش اول
آغاز یک مسیر
پس از اتمام بازی به سمت ماشین رفتم وقتی سوار شدم متوجه اشک در چشمان مادرم شدم .
ـ خیلی شانس آوردی که بازی خوبی انجام دادی .
ـ درسته ، بازی خوبی بود ، اما چرا شانس ؟
ـ خب مردی که اونجا ایستاده می بینی ، او مسئول استعداد یابی منچستر است . او آمده بود که بازی تو را ببیند .
هنوز خوشحالی و هیجان آن لحظه را بخاطر می آورم . باورش برایم مشکل بود و اشک شوق از چشمانم جاری شد . آن مرد مالکوم فیجن نام داشت و به منزلمان آمد و با خانواده ام صحبت کرد پس از چند روز با ماشین فورد سیرای قهوه ای رنگش مرا به منچستر برد . من مدیون مالکوم هستم او مرا به منچستر برد و و تا زمانی که جایگاهم را در این باشگاه بیابم ، مراقبم بود در یک هفته ای که آنجا بودم دائم فوتبال بازی می کردم .
شبی تلفنی به صدا در آمد . پدر حالتی از ناباوری داشت . انگار در رویا بود آلکس فرگوسن در آن سمت خط تلفن بود او گفته بود که از دیدن بازی من لذت برده و به این سبک بازی نیاز دارند . در ده سالگی در مدرسه فوتبال بابی چارلتون شرکت کردم که هزینه آنرا پدربزرگم تقبل کرده بود ، نوعی مدرسه فوتبال شبانه روزی بود با جوانانی از سرتاسر دنیا .
روز ثبت نام به زمین قدیمی منچستر به نام کلیف رفتیم مضطرب بودم . چون از دو روز قبل غذای کافی و مناسب نخورده بودم . پدر و مادرم نیز حضور داشتند . آن روز بعد از ظهر تیم منچستر با تاتنهام مسابقه داشت و در ورزشگاه حدود چهل هزار تماشاگر حضور داشتند . با اعلام اسامی ما از بلند گو تمرین ما شروع شد مرا بعنوان طرفدار منچستر معرفی کردند و بنابراین هواداران تاتنهامی که فکر میکردند من نیز جز آنها هستم برایم هو کشیدند سرانجام پس از پایان تمرین و اعلام پذیرش من در گزینش همه حضار مرا تشویق کردند .
با اینکه پدرم علاقه زیادی به منچستر داشت اما این تمایل را کتمان می کرد تا من در تصمیم قرار دادم آزادانه تصمیم بگیرم و خودم نیز بسمت منچستر متمایل بودم .
پس از آن با مربی تاتنهام ، تری ونبلز ، ملاقاتی داشتیم . او حتی مرا بخاطر هم نمی آورد ! ما با هم در بارسلونا عکس گرفته بودیم ! با اینکه ۲ سال در تاتنهام تمرین کرده بودم اما مربی باشگاه فراموشم کرده بود ما آلکس فرگوسن اینطور نبود او حتی جزئیات شخصیتی و خانواده های بازیکنان را هم می شناخت . تاتنهام پیشنهاد فریبنده ای با اعتبار ۶ سال به من داد دو سال آموزشی ، دو سال برای تیم نو جوانان و جوانان و دو سال یه عنوان بازیکن حرفه ای . وقتی نوبت به تصمیم گیری رسید پدرم دخالت نکرد و من اجازه فکر کردن گرفتم اما پس از آن تصمیم خود را گرفتم ، فقط منچستر
مادرم نیز تمایلش را برای ملحق شدن من به تاتنهام انکار می کرد او بخاطر پدر خودش که طرفدار پروپا قرص تاتنهام بود علاقه زیادی به این تیم داشت .
درباره این مسئله خیلی صحبت کردیم و بالاخره به این نتیجه رسیدیم که اگر منچستر هم چنین قراردادی ببندد من موافقت خواهم کرد در غیر اینصورت با تاتنهام قرار داد می بستم .
تازه آنروز ۱۳ ساله شده بودم که در دیداری خانگی آلکس فرگوسن به استقبال ما آمد او مرا بخوبی می شناخت . آنروز کراوات مخصوص باشگاه که رنگ قرمزی داشت را هدیه گرفتم و برایم کیک تولدی نیز تدارک دیدند .
ساعت ۵:۳۰ عصر به دفتر لس کرشاو مربی جوانان منچستر رفتیم و از من تقاضای قرارداد کردند . ۳ قرارداد ۲ ساله معادل ۶ سال ، همان چیزی که من میخواستم و من نیز تمایلم را برای امضا قرارداد اظهار کردم . در آنروز قشنگ ترین جملات ۱۰ سال اخیر عمرم را شنیدم
با اینکه پدرم طرفدار سرسخت منچستر یونایتد بود بارها و بارها به من گفته بود که در تصمیم گیری آزاد هستم اما مطمئنم با بستن قرارداد با منچستر او نیز به اندازه من خوشحال و هیجان زده بود . مادرم گریه می کرد چون می دانست که ملحق شدن من به منچستر به معنای دوری از خانه بود .
در زمانی که به شروع دوره تمرین من باقی مانده بود مادرم مدام گریه می کرد . من همیشه طوری زندگی می کردم که پدر و مادرم را از خودم نا امید نکنم نمی خواستم برای آرزوهای آنها زندگی کنم اما با بکار گیری آرزوهای شخصی خودم از آنچه آنها در وجودم گذاشته بودند برای خود نقطه آغازینی طراحی کردم من بر اساس معیارهایی رشد می کردم که آنها در من به ودیعه گذاشته بودند .
هیچ روزی به یاد ماندنی تر از روز امضای قرار دادم با منچستر نبود من با کت اسپرت و کراوات باشگاه منچستر شبیه بازیکنان منچستر شده بودم یا حداقل شخصی از چینگ فورد که بسوی منچستری شدن پیش می رفت . در راهرو من و پدرم کاپیتان منچستر ، برایان رابسون را دیدیم . ما ساعتها به تماشای فیلم های ویدیویی بازیهای او نشسته بودیم و پدرم شجاعت ، تعهد ،و بصیرت او را به من یادآوری می کرد . او قهرمان اسطوره ایی ما بود .
من قبلا برایان را ملاقات کرده بودم اما این بار رئیس مرا به عنوان جدیدترین عضو گروه به او معرفی کرد و او نیز اظهار داشت :” دیوید تبریک می گویم ، هر چند خودت جدا متوجه خواهی شد که بهترین کار را کرده ای .” آنروز شادترین روز زندگی من بود .
بعد متوجه شدم که قراردادم در اولدترافورد نمی توانست ۶ ساله باشد چرا که از نظر قانون یک پسر بچه مدرسه ای نمی توانست قرار داد حرفه ایی امضا کند اما منچستر به من این قول را داده بود که پس از اتمام دوره ۴ ساله ام ، در حالی که اکنون ۱۳ سال داشتم ، قراداد ۴ سال و نیم دیگری با من ببندد و من نیز فکر می کنم که این ترس و عدم اطمینان بسیار مفید است چرا که اگر تصور می کردم بازیکن منچستر شده ام از جاه طلبی هایم می کاستم یا تلاشم را کم می کردم . روز امضای قراردادم با روز شروع تمرین کاملا متفاوت بود تمرین واقعی و چالش زندگی من در آن روز شروع شد .
می دانستم که در شرایط خوبی هستم ، حتی قبل از امضای قرادادم می دانستم که به یک خانواده ملحق خواهم شد . آنها واقعا انسانهای خوبی بودند . منظورم فقط رئیس و بازیکنان نیست بلکه حتی مسئول بخش پذیرش کت فیپس که همیشه پشت میزش نشسته بود و با محبت و بوسه کوچکی بر صورتم برنامه تمرینها را در اختیارم قرار می داد، است و بعد ها در پاسخگویی نامه هایم نیز کمکم می کرد او بخشی از باشگاه منچستر یونایتد است .
هر زمان که برای انجام تمرین یا همراهی مسابقه ای به منچستر می آمدم کانی براون و جو از من مراقبت می کردند و حتی پدر و مادرم را به غذا دعوت می کردند یا آنها را به دیگران معرفی کرده و اطراف را به آنها نشان می دادند جو مسئول بخش نوجوان بود که در تامین هزینه ها و ترتیب انجام سفر ها نقش داشت اما باید بگویم این دو برای بازیکنان غیز بومی و خانواده شان فراتر از وظایفشان عمل می کردند
دو سال وقت داشتم تا بطور کامل به منچستر ملحق شوم تا کنون از خانواده ام جدا نشده بود ، پدر و مادرم قول داده بودند که هر هفته به دیدن بازیهایم بیایند و می دانستم به قولشان وفا می کنند .
وفای به عهد در خانواده ها بسیار مهم است . امروز هم اگر به بروکلین قول چیزی را می دهم ، سعی میکنم فراموشش نکنم یکی دو هفته تا یک ماه دور بودن از خانه با رفتن برای همیشه کاملا متفاوت است .
یکی از خوش شانسی هایم آشناایی با دختری به نام دیانا بود که بخشی از سه سال بعدی زندگی ام شد . من اهل ولگردی نبودم اما روابط صمیمانه ما باعث شد راحتتر به منچستر انس بگیرم چه گردش ها و چه تنها ماندن هایمان همه باعث شد که مسائل جزئی تری از زندگی را بیاموزم .
یکروز عصر پس از تمرین در حالیکه با دیانا قرار داشتم به همراه گری نویل , کیت گیلیسپی و جان اکان به باشگاه اسکونر رفتیم . پشت من به ئر بود ناگهان وقتی خم شده بودم که به توپ ضربه ای بزنم , چهره رنگ پریده جان را دیدم که به پشت سرم نگاه می کرد و من نیز به سرعت به عقب نگاه کردم و دیانا را دیدم به پارکینگ رفتیم تا از او عذر خواهی کنم و اشتباهم این بود که نگاهی به پنجره انداختم و بچه ها را در حال خندیدن به دردسرم دیدم و من نیز خنده ام گرفت . البته دیانا به هیچ وجه مقصر نبود اما آنروز ملال آور و طولانی شده بود .
خاطرات بسیار خوبی از دورانم با دیانا دارم . خانواده خونگرمی داشت و به محض آنکه به خانه شان می رفتم کتری شروع به جوشیدن می کرد و بعد دعوت به خوردن چیزی می شدم . پدر و مادر دیانا بدون هیچ چشم داشتی به من محبت می کردند . ری پدرش همیشه بلیطهای بازی لیورپول را داشت و من را به همراه خود می برد و من خیلی به ری وابسته شده بودم .
ری گاهی مرا به کافه می برد و یکی و دو جام نصفه مینوشیدیم و سپس برای شام به خانه بر میگشتیم این بخشی از زندگی ام به عنوان مرد شد . دوران واقعا زیبایی در زندگی ام بود و من مدیون دیانا هستم که پس از آن با وجود پیشنهاد پول حاضر نشد داستان روابطمان را برای روزنامه ها تعریف کند . من مطمئنم او نیز مثل من با یادآوری روزهای با هم بودنمان خشنود می شود .
زندگی در منچستر جدا از بازی فوتبال برایم چیز جدیدی بود . گروهی از این نوجوانان مثل من نیز وجود داشتند ” گری , فیلیپ , نویل , نیکی بات , دیل اسکولز ” همه اهل منچستر بودند و مرا بیشتر بعنوان طرفدار منچستر قبول داشتند تا یک بازیکن….
۰ Comments